یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در مرزی ترین جای وطن

در مرزی ترین جای وطن
در انجمادِ قرن
برای جاودانگی آن
رسالتِ عشق داشتند
عاشقانِ بی ادعا

اِشغال شده بودند
در سرزمین شان
زخمیِ خارها

تشنه ی گرداب ِعشق
آشنا به بوی جنگ
می جوشید
خون سیاوش در رگهایشان

درفش کاویانی  در دست
با شمشیرهای آخته
پاهایی مصمم هدف

بدل کردند
هراس را به شجاعت
جنگ بین شعله و کبریت و هیزم

گرفتند وضوی شهادت
خواندند قنوت عشق
پیرایه ی مرگ به تن

اسطوره های بی بدیل
پاک کردند از سرزمین شان
جرثومه های جنگ را

نخل های بی سر
حل شدند در ذره ذره وجود
عاشق ریشه ها شدند

سیاوشانی که هرگز نسوختند
آری
مردها ایستاده می میرند


محبوبه فراشاهی

دریای عاشق پیشه بی اندازه غوغاست

دریای عاشق پیشه بی اندازه غوغاست
مجنون ما غرق ریاضت های لیلاست

دل را به دریایت زدم با توشه ی عشق
از برق چشمانت چراغانی هویداست


بر ساحل امنِ پناهت آرمیدم
در رقص امواجِ نگاهت، شوق پیداست

وقتی که خورشیدِ تماشا پلک بگشود
دیدم طلوعت را که در آغوشِ دریاست

حالا شدی دار و ندارِ روزگارم
دارایی ام این قلبِ بی اندازه تنهاست

محبوبه فراشاهی

من از دیار کریمان بی همانندم

من از دیار کریمان بی همانندم
برایتان دل بی غصه آرزومندم

شکوه یک زنم از آفتاب و آیینه
که از لحاظ صلابت خودِ دماوندم

شبیه پسته ی خندان همیشه خوشحالم
که با وجود غم و غصه ،باز می خندم


چراغ خانه شدم زنده ام به مهر و وفا
که از کنارِ تو بودن بسی خوشایندی

اگر چه در جگرم زخمهای سر بازی است
ولی همین که شدم عاشق تو خرسندم

غزل تمام شد و قصه ام تمام نشد
به چشم های سیاهت دخیل می بندم

محبوبه فراشاهی