یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یکی خواست طبیبی به بالین خویش

یکی خواست طبیبی به بالین خویش
فرا خواندن امد شتابان به پیش
چو امد طبیب بر سر نا توان
طبابت براو هیچ نیامد گران
بدو گفت کاویش بر دار بدوش
کزان شیر گاوت به گرمی بنوش
تو شیر را کم از ما حکیمان مگیر
که صد ها مرض را حکیم است شیر
که این شیر نه ان شیر درنده است
هرانکس که خورده شفا دیده است


قاسم بهزادپور

اتش مزن بر جان من ای اتش این جان من

اتش مزن بر جان من ای اتش این جان من
هرچند بسوزم از غمت ثابت بود ایمان من
نام تو گشته این قلم هر لحظه میدارم رقم
دیگر بس است ما را ستم ای دلبراین جان من
وان خاک پایت را همی کردم به چشمم توتیا
تا که بداند قدر تو در زندگی چشمان من
ما عشقان سوخته دل پابند عشقیم از ازل
عشقت چو بحر رحمت است موج می زند در جان من
دارم سخن از روی عشق زود ای ز کویت سوی عشق
هر دو رویم بر کوی عشق ای مونس و جانان من
بر کش مرا تیر خدنگ از تیرمژگان بی درنگ
زن بر دل این سینه تنگ خون ریزد از مژگان من
بیدار ز روی عشق تو رسوای عالم شد دگر
حاشا فراموشم شود عشقت درین دوران من


قاسم بهزادپور