یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من مثل حس گمشدگی وحشت‌آورم

من مثل حس گمشدگی وحشت‌آورم
اما خدای من!
آیا چگونه می‌شود از من ترسید...؟!
من،
من که هیچ‌گاه جز بادبادکی
سبک و ولگرد
بر پشت‌بام‌های مه‌آلودۀ آسمان چیزی نبوده‌ام...

فروغ فرخزاد

اگر بسویت این چنین دویده ام

اگر بسویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو

فروغ‌فرخزاد

در یکدگر گریسته بودیم

در یکدگر گریسته بودیم
در یکدگر تمامِ لحظه‌ی بی‌اعتبارِ وحدت را
دیوانه‌وار زیسته بودیم.
+فروغ فرخزاد

ناشناسی درون سینه‌ی من
پنجه بر چنگ و رود می‌ساید
همره نغمه‌های موزونش
گوئیا بوی عود می‌آید...
- فروغ فرخزاد -

تا بی‌نهایت

تا بی‌نهایت
تا آنسوی حیات
گسترده بود او
دیدم که در وزیدن دستانش
جسمیت وجودم تحلیل می‌رود.

فروغ فرخزاد

آن روزها هرسایه رازی داشت

آن روزها هرسایه رازی داشت
هر جعبه ی سربسته گنجی را نهان میکرد
هر گوشه ی صندوقخانه
در سکوت ظهر، گویی جهانی بود!

فروغ فرخزاد


  

کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
...

"فروغ فرخزاد"

وقتی که زندگی من

وقتی که زندگی من

هیچ چیز نبود

هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم

باید، باید، باید

دیوانه وار دوست بدارم

کسی را که مثل هیچ کس نیست

#فروغ فرخزاد