یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کودکی آرام بود کودکی ام

کودکی آرام بود کودکی ام
ماه را بوسه زدو شب خواب رفت
روز با پرتو خورشید
به نوای خوش صبح
با خروس خوان به هوا، برخواستم
یک سبد روزنه پر، تابش نور
و به رامش، تحفه صهبایی ز شور
شرق در غرب و جنوب هم، از شمال
همه یک سیما
همرنگ
صاف و جور
با گذشت از فصل های زندگی
طعم دوران را چشیدن، نغز و شور
من و آن کودک بی دوز و کلک
لک شدیم از از لاک های این فلک


شهرام عمرانی

تا‌ استخوانم سوختم

تا‌ استخوانم سوختم
رفتنت را بزم بود.
مثل خورشید میدرخشیدی،ولی
من خود تو را افروختم.
دفن کردم غربتت در خاک سرخ
روز نخست.
جای تو، از چای سبز انداختم.
دوده از رخسار خسته ت کی زدود؟
و بگو از آنچه من برداشتم؟
تیله تیره های چشمانت
جلا دادم، خودم پرداختم.
نقش کردم لعبتی با نام تو
این هم بهایش،
چون خودم
از هیچ تو را افراشتم


شهرام عمرانی

برای گناه کافیست،

برای گناه
کافیست،
جستجویت کنم
بین لحظاتی...
که روی دیوارخرابه های وهم ام
نقش بسته ای
و به تو فکر کنم ،
به آنچه هستی
در ساحل ذهن،
یک پا فرو روم در آب.
ساعت ها
چون لک لک
بی هوا و حیران
پیِ دلیلی ...و مضطرب
نام تو را بر زبانم
لقلقه کنم
برای گناه
کافیست جستجویت کنم.


شهرام عمرانی