ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب شبی ظلمانی,کوچهها افسرده
شیون باد بلند,گویی طفلاش مرده
دست بغض حنجرهام میگیرد
نه توان بر ماندن,نه گریز از رفتن
ترس در آغوشم,فکر رفتن دارم
قدم اول را بیهدف و سخت برمیدارم
در سکوت کوچه,نه مرا حسرت دیروز و غم فردا بود
همه فکرم این بود,چه کنم با دل خود...
که پس از فرداها,پرده را بردارد
در نبندد به روی کودک عشق...!
شب پرباری بود
فرصت سبز حیات,میدهم هدیه به خود
طفل یکروزهی خورشید برون آمدهاست
دست خود در دستم میروم از پیِ نور
میروم تا که بسازم با خود,خانهای کوچک و پر عشق و سرور...
زهرا محمدی
از خودت چیزی نگفتهای
هر چه هست
رازیست
که چشمانت
با ستارگان در میان گذاشته است.
زهرا محمدی
من بهارم...
در تمام فصل هایی که اقتدارش را نبودنت پاییز کرد...
سبز بودم حسرت کودکانه های به تاراج رفته ام را خزان نداشتنت به تاراج برد....
زهرا محمدی