یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زبانه میزند آتش و میسوزاند این سینه

زبانه میزند آتش و میسوزاند این سینه
نمیدانم ، چگونه بیفروغ می گردد این شعله
در این سینه می سوزد ، تمام فکرت و یادت
من فریاد این شرَرَم
فریاد این شعله
پرسه میزنم دائم
به دنبالِ آبی
که خاموش کند ، این آتش دل
و من میترسم
از تکرار
از فردا
از پرواز
من از این فریاد میترسم.

دانیال رستمی

زبانه میزند آتش و میسوزاند این سینه

زبانه میزند آتش و میسوزاند این سینه
نمیدانم ، چگونه بیفروغ می گردد این شعله
در این سینه می سوزد ، تمام فکرت و یادت
من فریاد این شرَرَم
فریاد این شعله
پرسه میزنم دائم
به دنبالِ آبی
که خاموش کند ، این آتش دل
و من میترسم
از تکرار
از فردا
از پرواز
من از این فریاد میترسم.

دانیال رستمی

آسمان حالش خوب‌نبود

آسمان
حالش خوب‌نبود
دلتنگ بود
دلتنگ ماه ..
چند روزی بود که پیدایش نبود
گویا
قهر بود با آسمان
یک روز نبود
روز دیگر دائم با ابر بازی اش می گرفت
چند روز گذشت باز ماه
پیدایش نشد..
بغض در گلویش جمع شد ، آسمان
او دلش کوچک بود
غم این شیفته را او تحمل نکرد
آسمان نفهمید که چه شد
فریادی زد
فریاد
فریادی بلند
ابر‌
دلش سوخت به حالش طفلک
قطره قطره اشک ریخت
ناگهان دریا شد..
چاک داد
الماس اشکانش
گونه ی خاک
اما چیزی نگفت
صبر کرد
صبر
بغض گلویش را گرفت
هیچ نگفت
اشک‌ جلوی چشم هایش را گرفت
تحمل کرد
اندیشید
صبور بود
از غمش
نازک گیاهی رویید
باز هیچ‌نگفت
شکوفه داد
گل کرد
درختی شد بلند قامت
برگ هایش سبز
شاخه هایش بلند
میوه هایش تابان مثل خورشید
سینه هایش چاک دادند
ریشه های بلند
دردش آمد باز
اما هیچ نگفت
سال ها بعد درختش خشکید
آفتاب ظالم شد..
باران،جانواران،حتی علوفه ها
او از غصه و غم
چروکیده شد
پیر شد
فرسوده شده
از غمش
رویید خار
باز او هیچ‌ نگفت


دانیال رستمی