یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تن من قایق لنگر زده در طوفان است ...

تن من
قایق لنگر زده در طوفان است ...
دلی ویران ،
سری حیران ،
غمی پنهان ،
تنی بی جان ،
و تو برای من ...
تو برای من آن همیشه ای
نه دوستم داری
ونه نبودنم را می خواهی
میخواهم بدانی که
تمام نشده ای ،
وفای ما را
وفاداران خواهند دید ...

حجت هزاروسی

واژه ها اغلب

واژه ها اغلب
اتاق های دیگری را
به ذهن ما متبادر می کنند ،
اتاق هایی که
دوست تر می داشتیم در آن
زندگی می کردیم
مثلا وقتی می‌گویی
دوستت دارم
درب اتاقی  روبروی من
باز می شود که
دوست دارم در آن زندگی کنم
یا میگویم دوستت دارم
تو را دعوت میکنم به بالاخانه
وجودم ،
... چیزی بینمان نبود که اگر بود
دلت برایم تنگ می شد ، اما نمی‌دانم
چرا من دلم برای تو تنگ می‌شود
شاید هم چیزی بوده ...
البته میان من
و دلم

حجت هزاروسی

من بازگشتم

من بازگشتم
بازگشتم به خودم
و به اندیشه هایم
جالب آن جاست که آنجا هم
تو منتظرم بودی
فقط تو ،
و این مهم بود ...
دلم برای خودم تنگ شده بود
برای تمام خودم ،
و برای تو ...
این بار که آمدم
آرزو میکنم بیشتر عاشقت شوم
عاشق تو
و تشنه یک صحبت طولانی ...
طولانی باشد
و با همان نگاه اول
توجه ام را جلب کند
و مرا از تنهایی
بیرون بکشاند ،
کاملا ناگهانی و بی مقدمه
حتی پیش از آنکه
هیچکدام کلامی به لب
بیاوریم .....


حجت هزاروسی

از تو ترانه ای خواهم سرود شنیدنی

از تو ترانه ای خواهم سرود شنیدنی
شعری خواهم ساخت خواندنی
تو را در کنسرت ها می‌ خوانند
و برایت هورا میکشند
می نویسمت برای امروز
و برای فردا
می نویسم از تو
و میدانم روزی تو را دوباره خواهم خواند
در لابلای برگهای دفترم
و شعر هایم که بوی تو را گرفته اند ...
خودم را مثل اینها
یکهویی مینویسم
وقتی
بی گدار دلم میگیرد
وبی هوا
نفسم مسموم میشود
به یاد تو
و صدایت می زنم
در میانه میدان زیر باران
و کنار نماد شیطان
و چشم انسان
و میدانم مرا یاد است
و تو را فراموش

آیا تو نام دیگری
غیر از محبوب من داری؟
حیف است اگر تورا نچینم
از گوشه ی دنج باغ ای گل
تنهایی باغ بی حضورت
دردیست که میکنم تحمل

از گوشه ی چشم می رود آب
همچون هیجان جوی جاری
چشمان تو بی خیال در خواب
صبح است ولی خبر نداری

من باغ ،درخت،من کبوتر
من چهچه ی هزاردستان
تو،اسب چموش و خیره ،سرکش
چون رعد نشسته در نیستان

بی تاب ترم کنار آتش
از شعله که می کشد زبانه
برخیز که آتشی نشانی
از بوسه ی صبح ، عاشقانه...


حجت هزاروسی

کاش پرنده‌ای‌ بودی در دستم

کاش پرنده‌ای‌ بودی در دستم
آب‌نبات جرقه ای بر روی زبانم
نام تو باز شدن زمزمه در لب‌هاست
نام تو چند حرف قشنگ
توپی گرفته شده در هوا
و ناقوسی نقره‌ای‌ست در دهانم
صدای نام تو
شروع امواج در دریای مدیترانه
سنگی‌ست که به دریای آرام پرتاب می‌شود
نام تو
قطعه ای از صدای سیاوش است
قطعه ای از موسیقی اش
صدای آرام ضربه‌هایی‌ست در شب
روی شقیقه‌ی من ،
نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو بوسه‌ای روی چشم‌هایم
و سردی پلک‌های بسته
نام تو بوسه‌ی برف
جرعه‌ی آبی آب چشمه‌ای خنک
خواب با نام تو عمیق می شود
ای عشق...


حجت هزاروسی

و تو آن خاطره خوش رنگی

و تو آن خاطره خوش رنگی
شیرین و ماندگار
من تلخ و پوسیده
باید قاب شوم و داخل آن انباری داخل زیرزمین خاک بخورم
مرا به باد نسپار باد گرد مرا خواهد شست
بگذار
تو به دنیای جدیدت سلام کنی و
ومن...
آرام آرام فراموش می شوم
و سرانجام کسی خواهد آمد
و با مهربانی هایش به تو
نشان خواهد داد که تو
قبل از دیدن او اصلاً زندگی نکرده ای.

حجت هزاروسی

پیش از عاشقت بودن

پیش از عاشقت بودن
کمتر به یاد می‌آورم خودم را
سالهای سال در انتظار تو کنار قطار ایستاده ام
قطار می‌رود، تو می‌روی، ایستگاه می‌رود
ومن چقدر ساده ام که باید دل ببندم و نمانم
نخواهم و بگذرم...
همیشه گفتم و گفتم ولی ادامه عمر
فقط و فقط به تراشیدن مداد گذشت
که از دلم بنویسم
و قصه های بی تو که همیشه کوتاه است و غم انگیز
و هیچ آوازی نمی‌تواند فریبنده لب‌هایم باشد!
خودمانیم
چقدر سخت است دوست داشتنت...


حجت هزاروسی

ایستاده بودم در غبار

ایستاده بودم در غبار
هیچ چیز پیدا نبود
مژ ه هایم عصبانی خودشان را بهم میزدند
صدای هیچ کس نمی آمد
تنها یک نور از بالای غبارها به شانه ام میخورد
به راه افتادم
رفتم
و حالا نور
تمام وجودم را گرفته بود
من عبور کردم
و دیگر هیچ چیز شبیه سابق نبود....

حجت هزاروسی