خورشید رفتهاست
ولی آبها هنوز رنگیناند
گویی یاد خورشید را
همچنان با خود دارند
و دریا از عشقی سخن میگوید
که آن را هنوز به تاریکی شب
نسپردهاست...
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا
برای خودم می نویسم
یا برای دیگران
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر
بیژن جلالی
برای اینکه صبحمان را
به شب برسانیم
باید انچه را که نه سر دارد
و نه ته توجیه کنیم
و به خود بگوییم که چیستیم
و چرا هستیم
و چرا همه چیز هست
خورشید رفتهاست ولی آبها هنوز رنگیناند گویی یاد خورشید را همچنان با خود دارند و دریا از عشقی سخن میگوید که آن را هنوز به تاریکی شب نسپردهاست. بیژن_جلالی ![]() | ||
در آیینهای
گام برمیدارم
چون در آبهای روشن
و بیپایان
و گوییا خواب آفتاب را میبینم...
تو را به خاطر می آورم
بی هیچ بهانه ای
شاید دوست داشتن همین باشد.
#بیژن_جلالی