ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اِی ستـاره هـای آسمـان؛
کـه مثلِ هـر نگینِ روی دامنِ عزیزِ مـن،
بـه دامـنِ سیـاه شب تـرانـه میـزنیـد
وای...؛ مـ وج عـاشقـانـه میـزنیـد
اِی ستاره ها، ستاره های نقـره فـامِ شـب،
کـه رو بـه مـاهِ آسمان،دَم از فِسانه میزنید
شادمانه، چشمکی شبانه در سمانه میزنید
اِی ستـاره هـای کـهکشـان؛
لـونـدی شمـا کجـا...؟
عشـوه های دلفـریب و دلربـای او کجـا...؟
شمـا کجـا...؟
آهـوانـه دورِ دلبـرانـه میـزنیـد...؟
سـاحـرانـه حـرفِ شـاعـرانـه میـزنیـد...؟
شمـا کجـا...؟
گیسـوانِ خویـش را
دختـرانـه شـانـه میـزنیـد؟؟
اِی ستـاره هـا ، ستـاره هـا ، ستـاره هـا
شمـا کجـا...؟
فـاتحـانِ آسمـانِ بیکـران
شبیـهِ مـن
مـاهِ ایـده ال خـویـش را
مـاهــرانـه
شعـ.ــرِ
جــاودانـه
میـزنیـد...
امین کرمانی اول
مـرا دعوت بـه چشمان خـزر کن ماه رخسار
از ایـن دیوانگی هایم حـذر کن مـاه رخسـار
ز لبهـایت غـــزل میبـارد از مــویت قصیـده
بیـا بنشین کمی بـر مـا نظـر کن ماه رخسار
امین کرمانی اول
قسـم
بـِـه
عشـق
و محبـت
و صِـداقـت
و جنـــون ...
بـِـه مِهــرِ تـو کـه ،
رفتــه رفتــه ،
رفتــه در،
تـار و پـود و استخـوان و خـون ...
بِـه حلقـه حلقـه هـای،
گیســوانِ شب شکـارِ تـو قسـم...
بِــه عطـــ ـرِ لحظـه لحظـه ی ...
حضـــ ـورِ مُشکبـارِ تــو قسـم...
بـِــه
چَشـمِ مَسـت و
بیقـرارِ پُـرشـرارِ تـو قسـم...
بِـه بیـت بیـتِ شعـرهـای دلبـرانـه ام
بِـه حـرف حـرفِ نـامـه هـای عـاشقانـه ام
کـه
عشـقِ
مـــن
تـویــی...
کـه عـاشقــت منـــم ...
امین کرمانی اول
تو...
یک
شعر
لطیف
عاشقانه ای...
در قالب یک زن...
متین و پرکرشمه
باوقار و باشکوه...
امین کرمانی