ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
همه سهرابند, ای رستم
آگاهتر
دل تهمینه میلرزد
آرامتر
مهره ها مهرند
جامه بدر
نوش دارو نیارند
ای بی خبر
افسانه لعل میرزاده
شب از نیمه گذشته و تاریک است
شعرهایم هجوم آوردند
هر چه دنبال قلم می گردم نیست
کاغذ نیست,چه کنم؟!
آه دخترم مدادهای رنگی اش را هنوز ,
توی بغل می گیرد و می خوابد
زود یک مدادرنگی برداشتم
روی دیوار ,شعر هایم را بزرگ می کاشتم
صبح ,دخترم با تعجب می گفت...
مادر انگار بزرگ نشده ای تو هنوز
چیست خط خطی های رو دیوار؟!
دخترم انگار فهمیده است ,شعر نیست اینها
خط خطی های یک مغز است
دلنوشته های یک بیمار.
افسانه لعل میرزاده
بهار بوی تو را آورد و من باز
چادر به سر
دنبال تو گشتن
دویدنم گرفت
یاس نفس کشیدنش گرفت و
باد دست به چادر
وزیدنش گرفت
امان از پاشنه های بلند کفش و
هرگز نرسیدن
امان از چشم هایم که باز
باریدنش گرفت
افسانه لعل میرزاده