حدود ساعت دوازده به تظاهرات رسیدم.
چیز رقت انگیزی بود.
حدود چهل نفر پلاکاردهایی در دست داشتند
که رویشان نوشته شده بود احترام می خواهند.
بعید می دانستم التماس برای احترام فایده ای داشته باشد.
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مذاکره با خاطرات کار آسانی نیست.
چطور میشود بین آنهایی که
نفس نفس می زنند تا بازگو شوند
و آنهایی که تازه دارند پا میگیرند
و آنهایی که هنوز هیچی نشده چروک خوردهاند
و آنهایی که کلام آسیاب شان میکند و تنها
گردی ازشان باقی میماند انتخاب کرد؟
حق با بودایی ها است.
آدم های گناهکار
به مرگ محکوم نمی شوند،
به زندگی محکوم می شوند...
تماس برقرار کردن با کسی که رهایت کرده
کار پرمخاطره ایست...
هرکاری هم بکنی باز درماندگیات آشکار میشود...
ناشناس بودن تضمینی برای راستگویی است،
«یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو»