ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
انتهای جاده خاکی
درختی منتظر ایستاده است
مدتهای زیادی است
خوب میداند،امیدی به آمدن بهار نیست
تاریکی در برگهایش دمیده است
آخرین ستاره هم خاموش شد
در میان رازهای روشن
هنوز پرسه میزنم
تو نیستی و دنبال هیچ می گردم
این بار آخر است
دیگر هیچ ستاره ای طلوع نخواهد کرد
من در تاریکی غروب کردم و تاریکی در من طلوع
به باده نخواهم نشست ولی به باد آری
در برابر این خشم فروخورده
تنها خواهم ایستاد
عاشقانه ها مرده است
تنها تنه خشکیده ای در تاریکی
با شاخه هایی بی روح
احسان ناجی
در زلال تاریکی این شهر دنبال جوانه می گردم
گویی در میان توبه و تقدیر دنبال بهانه ام
به جستجوی توام در جهانی که نمی دانم کجاست
دنبال ترنم بی پرده یک ترانه ام
ساغرم در دست و توبه برلب
پای به راه است ولی به نا کجا
ایستاده ام چون شمعی در باد
خاموشم ولی بیدار
من درست در نقطه تقدیر، گمشده ام
هنوز در هزار توی فلسفه خوابیده ام
شور و شوق در من شکسته است
و همچنان به انتظار معجزه ام
یا شاید دریچه ای در آنچه نمی دانم
مانند نوری در سیاه چاله
احسان ناجی
صدای زمزنه ای می آید
گویی کسی نجوای عاشقانه ای دارد
تو از کدام سیاره ای
انگار صدسال با من بوده ای
کجای این کهکشان را بی تو تصور کنم
کدام راه بی عبور را بی تو طی کرده ام
و کدام مرز بی نهایت را شکستی
تا در این گودال خیال نشستی
مرا با خود همراه کن
در تمامی کوچه پس کوچه های شهر
طرح خوشرنگ لبانت را با تار وجودم ساز کن
هی بخند,
برایم از قرارهای نداشته مان بنویس
من آخر این داستان خیالی را خواهم بافت
با زورقی از تمام بی نشان های تاریخ
احسان ناجی
شبهای زیادی است خوابم نمی برد
خسته ام
صدای قلبم بوی قدمهای تو را می دهد
تو اینجائی؟ یا رد پایت روی نگاهم مانده است
در گذر از خواب, صدای ممتد تو را می شنوم
در رگهای زلال این بیابان
باد هم آغوش مهربانی است
در این وهم تاریک لالائی خفته
و من هنوز بیدارم
در ته ذهنم صدای شبانه غوک هاست
چشهایم رو به خاموشی است
و صدایم در تهاتر خوشبختی , گم
احسان ناجی
کلمه ها دیگر برای من معنائی ندارند
فقط هجوم یک صداست
اینجا کنار نبودت
ثانیه ها به کف هر قدمم چسبیده
با سایه های پر از روشنی
به آفتاب چنگ میزنم
چشمانم را گرو می دهم
راه نفسم در پس این دلتنگی گرفته
باز هم غروب است
روزها با شب دیگر فرقی برایم ندارد
جز صدای خروس پیری که هنوز فراموش نکرده
همه فریادهای مانده از دیروز را
در برابر این باد وحشی ترسناک
و من همچنان در حال زمزمه ام
احسان ناجی
در جستجوی لحظه های سپید
کنار پائیزنشسته ام
صدای ساز دهنی ات می آید
آهنگی که هزار بار شنیده ام
صدایش با سوختن چوب در آتش آمیخته
عطر آوازت هم نگین صدای رودخانه است
کاش طلوع هم بیزار از آمدن بود
سکوت شب همچنان می خواند
پس توکجای این دلتنگی نشسته ای
آتش درونم شعله خاموشی سر کشید
تو هنوز نیامده ای
و صدای آوازت در انتهای شب گم شد
احسان ناجی
باز هم مینویسم
از تو، خودم و دریا
نه به اندازه خواهش موج های سراسیمه
و نه حتی به اندازه صبوری ماهیگیران شب
من از انتظار دست نخواهم کشید
میدانم که دستم از تو همیشه کوتاه است
و خوب میدانم که گرمای نگاهت فراموشی به همراه ندارد
نه دریا خاموش می شود ، نه موج
و من برای تو و دریا خواهم نوشت
کوتاه کوتاه، قد همین چند خط دلتنگی
احسان ناجی