یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کلمه سختگیرترین شاعر را می‌کُشد

کلمه
سختگیرترین شاعر را می‌کُشد
و این شعر
طولانی‌ترین سکوت من است

دهانم را می‌بندم
و کلمات را از جیبم در می‌آورم
مثل کاکتوسی
که یکی از ساقه‌هایش را
در گلدان خود دفن کرده
و به پایش آفتاب می‌ریزد

دستانم را پیدا می‌کنم در جیب‌هایم
برای خوش‌نقش‌ترین پرنده
قفسی در آسمان می‌سازم
برای زیباترین گل
گلدانی در دشت می‌کارم
و برای تنهاترین انسان
قبری در شهر می‌کَنم
در سرزمینِ پر از زندانی،
زندان آزادترین جاست.


اتابک عظیم زاده

منگ است روبروی موانع دو چشم‌هام

منگ است روبروی موانع دو چشم‌هام
درگیر روزمره‌ی قاطع دو چشم‌هام

برده‌ست ماتش از جدلِ بی‌بهانه، از
بیماری تعقلِ شایع، دو چشم‌هام

سنگ از تناقضات خودش می‌شود بخار
و می‌رسد به حالت مایع دو چشم‌هام

هر وهم مثل توده‌ی ابری هجوم برد
دور است از حقیقت شارع دو چشم‌هام

بیرون پر از نزاع، درون گیرِ خیر و شر
مشغول جنگ بین منافع دو چشم‌هام

مشکوک شد به حرف تراپیستِ عجول
پشت نگاه چند مراجع، دو چشم‌هام

هر چند رفتن از همه جا قصدم است، حال
به ترک کردنم شده قانع دو چشم‌هام

رفتم... نه می‌روم... ولی انگار مانده‌ام
گنگ است بعد فعل مضارع دو چشم‌هام

دکتر، عجول پشت سر نور می‌دود
کور است با درخششِ ساطع دو چشم‌هام

با چشم هیچ چیز نمی‌بینم و ندید
یک گوشه از حکایت واقع دو چشم‌هام

ثبت است بر جریده‌ی حالم یقین و شک
ثبت است بر جریده‌ی طالع دو چشم‌هام

پرتاب می‌شود به بیابانِ منطقش
دنبال ریشه‌ها و منابع دو چشم‌هام

مشتی تصورِ کهن و تازه یادم است
با دوربین ثبت وقایع: دو چشم‌هام

اتابک عظیم زاده

به دیوار می‌کوبم

به دیوار می‌کوبم
دری باز می‌شود که
پنجره را در خانه مخفی کرده
پا می‌کوبم
و از سقف قاب عکس می‌بارد
که در هر کدام
کلمه‌ای نوشته
(با دستخط من)
هیچ دری از داخل دستگیره ندارد
با خودم می‌گویم
چقدر باید ببازیم
تا از بازی‌ای که ساخته‌اند لذت ببرند؟


اتابک عظیم زاده