ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت
سوگوارم بابت عشقی که هرگز برنگشت
آن امید و آرزوهایم که ماند در کودکی
در جوانی گرد پیری آمد و بر دل نشست
آرمان_طاهری
از سفره ی هفت سین دلت غم بشود دور
هر جا که گذاری قدمی آیه دهد نور
در اطلس دیبای دلت خنده نشیند
در سال جدیدت برسی و بدهی سور
هرجا که به کارت گره افتاد و شدی گیر
بینی که خدا ضامن و آن کار بُوَد جور
آمین بشود هرچه دلت کرده هوایش
آن کس که نظر تنگ کند از دیده شود کور
با قطره ی اشکت بنویسی ز وصال و:
یارت به برت باشد و هجران برود گور
آرمان طاهری
این همه جان بر لبم کردی شکستی،بس نبود؟
این چنین ویران نمودی دیده بستی،بس نبود؟
روزگاری هم در این کاشانه شور و خنده بود
ماتم آوردی و در سوگم نشستی، بس نبود؟
باغ سبزی پُر ثمر بودم که خشکاندی مرا
ناگهان آتش زدی بر کُلِ هستی ،بس نبود؟
روزگاری مثل من عاقل در این دنیا نبود
عاقبت من را کشاندی رو به مستی،بس نبود؟
هر چه زخم آمد سراغم از گریبان تو بود
بی پناهم کردی و زخمَم نبستی ، بس نبود؟
صافتر بودی زمانی ای دل از آیینه ها
آن همه از آشنا خوردی دو دستی، بس نبود؟
چون سکندر آتشی بر تختِ جمشیدت زدند
باورم هرگز نشد زین مرگ جَستی، بس نبود؟
جان من از عاشقی دوری کن و عاشق مشو
نازنینم هر نفس از هم گُسستی، بس نبود؟
آرمان طاهری
لیلای من باز آمدم مجنون و دیوانه
حالِ دلم بی تو کمی سرد است و ویرانه
دنیا به کامت گشت دل ذوقش زمین اُفتاد
رفتی نماندی گشته اَم با بخت بیگانه
من می برم یادم چه ها با جان من کردی
یادت مسیرم را سپرده دربِ میخانه
از لیلیِ هر قصه فهمیدم جفا کاری
میخواهمت چون قصه ها ای عشقِ افسانه
بعد از تو دیگر زندگی هرگز به کامم نیست
هرشب غمت در دل شود بیدار و مستانه
لیلا دِگر از آه و از نفرین نمی گویم
خنده نشیند بر لبت ای عشق دُردانه
من از تمامِ حق خود بگذشته اَم لیلا
گر عاشقش هستی سرایت شاه و شاهانه
آرمان طاهری
در فکر تواَم،یادِ تو این جاست کنارم
احوالِ تو آنگونه که بود، هست نِگارَم؟
رفتی و شدم شاعرِ یک شهر پُر از غم
افسوس زمستان شده هر صبح بهارم
گفتم که من از حسرتِ بسیار شکستم
گفتی که چو باران شوم هرلحظه ببارم
رؤیایِ دلم بود بَرَت باشم و اما
گشتم چو غریبه در آن شهر و دیارم
غم های دلم دور و دراز است چو یلدا
شد تیره تمامِ شب و هر صبح نَهارم
در باغ دلم بذرِ اُمید است ولیکن
قسمت شده اندوه و غمی تلخ بکارَم
چشمان تو آتش زد و کاشانه یِ دل سوخت
این جمله نویسید بر آن سنگِ مزارم...
آرمان طاهری
ای همیشه زنده،ای عطر خوش بویَم حسین
ای دلیل زنده ماندن،ای تو آبرویم حسین
من غم عشق تو را به هر دو عالم ندهم
این دلم را پس نزن،هرچند سِیَه رویَم حسین
عشق یعنی تو،طبیب قلب ویرانم تویی
بر تمام زخم هایم،ای تو دارویَم حسین
من به پایت مانده اَم در این سرایِ بی کسی
عاشقت هستم،چو دندانم شود مویَم حسین
تا تورا دارم من از پا نمی اُفتم رفیق
ای همیشه زورِ زانو و دو پهلویم حسین
در سیاهیِ شبم همچو ستاره روشنی
ای گُل زیبای من،ای ماه رویم ای حسین
در تمام عُمر هر لحظه تو با من بوده ای
من تورا می خوانمت همچو عمویم یا حسین
من بهشت را دوست میدارم نه بَهرِ نعمتش
تو اول آبی بنوشی بعدِ تو نوشَم حسین
آرمان طاهری
درد جز پیش صاحبش خریدار نداشت
همه یِ مثل ها دروغ،دل به دل راه نداشت
دنیایِ ظلم و ظالم دیدنی نبود
سیب زردِ این گلستان، چیدنی نبود
کوه به کوه رسید نه عاشق به یار
حق خوردنی و به مقصد رسید آن کج بار
در همیشه به یک پاشنه چرخید فرقی نکرد
به سرش دستمالی بست با آنکه دردی نکرد
بُزَک بیچاره تلف شد،بهاری هم نرسید
زِ معرفتش کوچکی کرد به بزرگی نرسید
رنگ آسمان در همه جا یکی نبود
در این ستون و آن ستون هرگز فرجی نبود
زمین گرد نبود و شکلِ دایره نداشت
تو به سویم باز نگشتی،اصلا جاذبه نداشت
گذشت دوره یِ پتروس ها دل نبند دیگر
آدم های خوب تمام،یا کم اَند دیگر
تحمل درد و صبر تنها راهِ توست
آش کشک خاله و...گُمانم به پایِ توست
برای غزل و مثنوی واژه ها بسیارَند
مرحمی که ندیدم اما،ماشه ها بسیارَند
آرمان طاهری
فهمید دارم اضطرابی ماتمی فهمید
از درد و غصه من شکستم،عالمی فهمید
گفتم که می خواهم بمانی در تمام عمر
افسوس عشقم را ندید، دردم نمی فهمید
من زود باور کردم و دل را به او دادم
دل را شکست و رفت،حالم را نمی فهمید
مثل گل نیلوفر مرداب زیبا بود
اما فقط گُل بود، عشقی را نمی فهمید
فصل خزان گفت چون بهاران می شود ماییم
لیکن بهاران شد،رفت با دیگری خندید
من قلب و روح و جان خود را وقف او کردم
اما دلش را زد،گفت از عشق من رنجید
مثل همان کوری که وقتی دیده اَش وا شد
همچو عصایش من شکست و مبهمی فهمید
چشمان او رنگ عسل بود و تمامِ من
یارب خدایی کن دگر، کم کن از این تردید
با این همه دردی که به قلبم روا کرده
من عاشقش هستم خودش نه، عالمی فهمید
هرشب به یادش چشم هایم خیس و نمناک است
من عاشقش هستم،نفهمید و نفهمید و نمی فهمید
آرمان طاهری