ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آمدم قصه ای از کوه بخوانم بروم
قصه ای از غم و اندوه بخوانم بروم
درٓه ها زخمِ عمیقند در آغوشِ زمین
آمدم گوشِ پَراکوه بخوانم بروم
ساکنِ کُنجِ عدم بود دل از روزِ نخست
آمدم حیرتِ انبوه بخوانم بروم
کوه ها با لبِ خاموش سخن ها دارند
آمدم این همه بِشکوه بخوانم بروم
پیر پندار مرا پیرتر از کِلکِ فلک
آمدم قامتِ نستوه بخوانم بروم
آرش آزرم
چه بی رحم بود
زمان
آن روزها رفتند
برف هایِ کوه
ذوب شدند
موهایِ من سفید
یک ربعِ مرا
بادها بردند
ربعِ دیگرم را
آب ها
دو ربعِ دیگرم را
خورشید و خاک بلعیدند
اکنون از من
به جز مشتی خاطره
و فلسفه ای خاکستر شده
چیزی باقی نمانده است
چه بی رحم بود
بودن
اما من
چشم هایم را
به ستاره ها بخشیدم
حسٓ هایم را
به علف هایِ نورُسته
نوشاندم
شعرهایم را
به پرندگانِ سحرخیز
در چهار فصلِ کوهساران
با قلبی
آکنده از طپش
به عاریت سپردم و رفتم
آرش آزرم
ای خزان دلخسته ام دلخسته تر از کوه ها
آمدی دریاب من را در پسِ اندوه ها
در سرم غوغایِ زردی باز طوفان می کند
باز پایِ گرگِ مرگی می دَود بر کوه ها
برگ برگ از دفترِ دل پاک می گردد امید
بر ستوه آیند روزی جمله ی نستوه ها
روزگاری سرخ بودم سرخ تر از آفتاب
کم کمک ویران شدم از کِثرتِ انبوه ها
ساده بودم از خلایق هرچه دیدم مَکر بود
عاقبت خُسران شدم از سیرتِ مکروه ها
ای فلک چرخت نگردد سرد شد رنگین کمان
رفت رنگ از چهره ی زیباترین بِشکوه ها
آرش آزرم
گاهی چنان
هوایِ کوه و گیاه
بر سرم می زند
که روحِ بیتابم
بسانِ بره آهویی
پابرهنه
از میانِ هیاهویِ شهر
یک راست
به کوهستان می دَوَد
حس هایِ بنفش
تنِ روحِ آزرده ام را
چونان زنبقی
برگ برگ
کبود کرده اند
خوشا شامگاهان
در فراسویِ کوهساران
به سنگِ خارایی
تکیه بر دادن
و اندیشیدن
بر دخترِ کولی
که شبانه
در زیرِ نورِ ماه
کنارِ آتش
پا به پایِ شعله ها
در دلِ دشتی
تا دیرگاهان
ساحرانه می رقصد
آرش آزرم
هر گاه
به قله ی کوهی
می اندیشم
یکی در اعماقم
کوله پشتی اش را
برمی دارد
کفش هایش را
می پوشد
و به راه می افتد
آرش آزرم