یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شور در سر نهادم

شور در سر نهادم
شک بر دل ندادم
زمین در دستم
خود را تا او دواندَم

سر بر شانه اش کاشتم
خود را محرم انگاشتم
آبِ چاله ؛ دریایم
خورشید در بَرَم داشتم

تا آسمان هفتم بردنم
به جنت بسپردنم
دیدم خدا را
من نه آنِ گندم خوردنم

لبخندم مهمانِ مردمان
کم دستان را کم دستی ترجمان
از پس‌ِ مهرورزی
ایمانم تا منتهایِ جان

یک خاصه بنده اش
در طوافِ کعبه اش
در سودایِ بهشت
بلند شد خنده اش

با هر دور طوافش
پاک می‌کرد گناهش
ثواب می‌برد حتی
از خُسبیدن و جماعش

درست است گمانش
ساخته بهشت و جهانش
بهشتش را تعبد
جهانش ؛ مَرکبِ فلانش

برنده کدامیم؟
هیچ یک ندانیم
به وقتِ رو شدن
هر دو نهانیم

تو نیز همانی
یا اینی یا آنی
یا کمی مُزَور
هم اینی هم آنی


سید علیرضا دربندی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد