یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل به کنجی غمبرک زده بود

دل به کنجی غمبرک زده بود
اعتیاد معتاد ، به سرخیِ ذغال ،
انبرک زده بود
تار قدمت به گوشه گوشه های اتاق ،
عنکبوت زده بود
رخنه درعشق شعله ی شمعی ،
شاپرک زده بود
بازهم بی تفاوت ، هرکس ،
کارخویش را میکرد
کبوترِعشق آزادی ،
بی دانه ، به فضای تراس ،
چه بسیار، پَرپَرک زده بود
درآن حال که ایمان ،
میرفت بسوی شکهای مستهجن ،
کافر از موضع اش ،
اندکی کوتاه آمد
دستی بسوی باورک زده بود
آنهمه پاهای ،
بسی آواره و برهنه ی ذهن ،
مثل رخنه های بین سنگ ،
چه بسیار تَرَک زده بود
سنگ ها پَرت میشدند ،
درون حوض پُرآب
به دست کودکی بازیگوش
نمیدانم چند بار آب ، ز آنهمه شتک زده بود
بازیگوشی هاش ،
زجرِ ماهیان قرمز را نمی فهمید
ماهیان قرمز از لابلای شلیکها عبور کردند
به زندانی بی فرار، دعاکنان ، پُر رعب
میرفتند هرچه دورتر از،
آنهمه حمله ی کور
زآنهه قیل وقال کودکانه های بد ذات
به جایی که ، کودکی خوش ذات ،
روزی نی لبک زده بود


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد