یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوباره مست می‌خندم

دوباره مست می‌خندم
بر باورِ باورمندانی که باور کردند
آن کس که کوره‌ها را با هیزمِ انسان‌ها برافروخت، شیطان است،
و
آن کس که نفسِ نوزاد را میانِ نوازشِ مادر می‌گیرد، فرشته.
می‌خندم، با خونِ رَزان در دست،
بر باورِ باورمندانی که میانِ خون و خون فرق می‌گذارند:
شهادت،
هلاکت.

با یادِ دردِ دیگری از جنسِ دردِ من،
مرا تسکینی نیست،
که زخمی‌ست افزون بر زخمِ من.

دوباره مست می‌خندم
بر مستیِ خویش،
بر هستیِ خویش،
بر نیستیِ خویش.

مسعود حسنوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد