یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گفت میترسم از این همه تنهایی

گفت میترسم از این همه تنهایی
آتشی افکند به جانم از رسوایی

با دلم عهد کنم دگر به آوازش
ندهم گوش آنچه تو میخواهی

من به داغ لب تو سوخته ام
بیخودی گفته زهر لبت اینجایی

یا چو لیلی به لب برکه نرو آب بیار
گر که رفتی نکن بازی دل مینایی

رقص خورشید به دوش تو افتاده
از دور دلم لرزد چو خرام می آیی

نشکن کوزه لب جاده که منتظرم
انتظار من برود صبر تو شیدایی

بیش بر تارک دنیا نبرد دل به دلت
رو بر لب جاده تا تو توان پیدایی

داغ بر لب من رفت کمی خوش کنم
در دل گویم دریا پیدا نکنی اشنایی


سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد