یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می‌کشیدند با زنجیر جورشان

می‌کشیدند با زنجیر جورشان
کشان کشانش بهر قربانی تا آستان
غریب و تنها که جز خود، نداشت دگری
در میان صفوفِ وحوش بی خردی
جام‌هایشان آماده ردیف ردیف در صف
عنان اختیار را داده بودند از کف
تشنه و بیقرارِ جرعه‌ای خون
عقل هاشان مست و گونه هاشان گلگون
گذر می کرد در خیل سیلی و فحش و لگد

به سمت گور خویش به سوی لحد
بسته بود دست و هم پایش را شیطان
بر لشکر احمقان می راند فرمان
دعا ها فروختند بر لعن نفرین
خدا را، قربانی کردند به تیغ کین

مسعود حسنوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد