ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنقدر
غلط نوشتم
که قلم دلش لرزید
شهر از حجاب خالی شد
مادرم دلش ترسید
آنقدر
دروغ داشتم
که راست از دور میدید
آتش خاکستر میشد
با باد میرقصید
آنقدر
آنقدر بی حساب رفتیم
که حساب جاری شد
رود خروشان شد
سد آب میلرزید
آنقدر
حرف داشتیم
که سکوت قانع شد
رازش از ما میپرسید
آنقدر
جابجا کردیم
سنگ جابجا میشد
سگ بچه میخندید
آنقدر
ریشه در خاک سست شد
درخت خشک میشد
باغبان بخود نمیدی
آنقدر
آنقدر با باد گفتیم
طوفان یادش داد
گرد باد تابش داد
مدعی حرفش کرد
مرد سردش کرد
آب تشنه اش میشد
صبح میاود
شب نمیارزید
آنقدر
آنقدر کردم
که دگر دیر میشد
وقتی همه رفتند
تازه پیر مرد فهمید
این عکس نمی ارزید
این هم نمی پا چید
این تار نمی بافید
این پود نمیخواهد
این گربه نمی خوابد
آفتاب نمیتابد
آنقدر
دیر جنبیدیم
که تکان تکان میخورد
آن درخت توت باغچه
توت هایش رها میشد
باغچه بان چشم در را داشت
این درخت نمیخشکید
انقدر
آنقدر آنقدر بود
که شبم روشن شد
دردها هویدا بود
پینه ها نمایان شد
زخمها چرکین شد
دملها آبکی میکشد
پیرمرد اما
اینه همه را نمیدید
آنقدر
آنقدر کردیم
که آنقدر دیر شد
گلها خشکید
شهر دودی شد
سرو خم شد
باز شهر خندید
سیاوش دریابار