یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جایی میان بی‌کران زمین و بی‌پایان زمان،

جایی میان بی‌کران زمین و بی‌پایان زمان،
در ابهام بی‌وزن هستی و هراس نیستی،
در تپشِ حسرت بود و غبار نبود،
به نظاره می‌نشینم، خاموش و بی‌قرار،
تا تو بازگردی،
یا من در آغوش حضورت محو شوم.

در جایی دور، ورای مرزهای خاکی،
فراتر از این هیاهوی سنگین و تهی،
به انتظار می‌مانم
در جهانی که از هر آنچه ما را اسیر کرده، آزاد است.

از هر فاصله، از هر درد دوری،
از هر آغوشی که بی‌حاصل گشوده شد
و لحظاتی که در تنگنای زمان گم شد.
برای با هم بودن، برای با هم خواندن،
برای حضور تو، برای یک دم رهایی.

چشمانم را آرام فرو می‌بندم،
و در این سکوت،
به جادوی بازگشت تو دل می‌سپارم.
آه، ای آرزوی دوردست من،
به رویاهایم بیا،
به دنیایی که با عشقِ ما زاده شد،
سرزمینی پاک، متبرک،
جایی که تنها سایه‌های امید،
و تنها عطر نفس‌های ماست.

زهره ارشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد