یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نازنین، با من بگو حرفِ دلت

نازنین، با من بگو حرفِ دلت
دستِ من باشد کلیدِ مشکلت

پای تا سر گوشم از بهرِ سخن
سفره‌ی دل بازکن، حرفی بزن

دردِ خود را گفته‌ای با این و آن
چشمِ من خشکید بر در مهربان


خوب می‌دانم که از من خسته‌ای
دربِ قلبت را به رویم بسته‌ای

با خودت امّا کمی اندیشه کن
آنگه این نامهربانی پیشه کن

من مقصّر نیستم جانانِ من
خود ستم کردی به جانِ خویشتن

گفتمت همراهِ من شو ماهِ من
گفتمت بیرون نشو از راهِ من

گفتمت آنسو نرو، دستم بگیر
رفتی و گشتی در آن ظلمت اسیر

می‌کشیدی چنگ بر دیوارِ چاه
بازهم بر من نمی‌کردی نگاه

از وجودم شعله‌ای افروختم
سوختم در انتظارت، سوختم

عشقِ من، زیبای من، مه‌رویِ من
باز سر بُگذار بر زانوی من

دوست دارم دست بر رویت کِشَم
شانه در امواجِ گیسویت کِشَم

می‌خرم الماسها را، گریه کن
این گهرها را دمادم هدیه کن

گل‌رُخم، زیباترین مخلوقِ من
ای که پنهان گشته‌ای در این بدن

هرزمان، هر لحظه با آغوشِ باز
منتظر هستم که باز آیی به ناز

رسمِ عشّاق این نباشد بی‌وفا
بازگرد ای نازنین سوی خدا...


حمید گیوه چیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد