ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر لحظه ،از هر سو ، خبر می رسد اما
با درد های زرد و پاییزی،چه سازم؟
این جسم را طاقت نمانده ، مهلتی ده
تا خویش را با ضربت آتش بسازم
من خسته ام، از این خبرهای پر از درد
بر خواب آرام همین ، کودک بنازم
دیگر نه خوابی مانده و نه ماهتابی
باید درون شعلهی ای،خونین گدازم
من اتشم، از قعر کوه ، آتش فشانم
باید به سوی بیکران ، با سوز تازم
باید بیایم راه روشن را از این قعر
باید به راه سبز و آبی دل ببازم
گفتم خدا ، با ما ره سازش ندارد؟؟
باید برای،که بگویم از .....نمازم؟؟
باید کجا سجاده را وسعت دهم و
باید به که گویم ز درد و از نیازم
هرچه بخواهی این دلم تسلیم محض است
هرچه بگویی، می کنم، تا خود بسازم
این سینه محتاج نگاه توست ، دریاب
غمگین ویولن می زند، اهنگ سازم
نرجس نقابی