یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

هر لحظه ،از هر سو ، خبر می رسد اما

هر لحظه ،از هر سو ، خبر می رسد اما
با درد های زرد و پاییزی،چه سازم؟
این جسم را طاقت نمانده ، مهلتی ده
تا خویش را با ضربت آتش بسازم

من خسته ام، از این خبرهای پر از درد
بر خواب آرام همین ، کودک بنازم
دیگر نه خوابی مانده و نه ماهتابی
باید درون شعله‌ی ای،خونین گدازم

من اتشم، از قعر کوه ، آتش فشانم
باید به سوی بیکران ، با سوز تازم
باید بیایم راه روشن را از این قعر
باید به راه سبز و آبی دل ببازم

گفتم خدا ، با ما ره سازش ندارد؟؟
باید برای،که بگویم از .....نمازم؟؟
باید کجا سجاده را وسعت دهم و
باید به که گویم ز درد و از نیازم

هرچه بخواهی این دلم تسلیم محض است
هرچه بگویی، می کنم، تا خود بسازم
این سینه محتاج نگاه توست ، دریاب
غمگین ویولن می زند، اهنگ سازم


نرجس نقابی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد