یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امیدم بر تو بود ای گل، که فرداها تو را دارم

توان دادم ز کف بهرت ضعیف و ناتوان گشتم
بهاران چهره‌ای بودم کنون همچون خزان گشتم

اِرٓم را سرو نازش من، گل نرگس به دامانم
مپندارم چنین بودم که اکنون چون رزان گشتم

کویر پر درختم من، نباشد خاک من بی بر
چو قدرم را ندانستی به دنیا پیر از آن گشتم

امیدم بر تو بود ای گل، که فرداها تو را دارم
کنون با مرغ تنهایی انیس و همزبان گشتم

ز گِل گُل شد، ز گُل مُل شد به بویش آمدی امشب
خدا را بین که پیری شد تو را دیدم جوان گشتم

غروب شام دیروزم طلوع صبح امروزم
به یخبندان تنهایی چو رودی من روان گشتم


فروغ قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد