یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در خانه یِ نیایشِ گیسویِ تو هم خانه ام

در خانه یِ نیایشِ گیسویِ تو هم خانه ام
با دخترِ کویِ بهار ، پاییزِ برگْ ریزانِ من
در پیچ و تابِ گیسویِ بانویِ یلدایِ هراس
همبسترِ دیدارِ توست ، تولدِ دیگرِ من
موعودِ تاریکی مرا تا مرزِ ایمان برده است
یک بوسه از لبهایِ تو خدایِ تاریکی شدست
آنجا که خورشیدی نبود بارانِ آغوشت گریست
این خانه از سیلِ تنت همزادِ تاریکی شدست
با خونِ شعر پیمان ببند ، این واژه ها نفرین شدست

بر روحِ عاشقِ گناه دوشیزه یِ نور را ببخش
بر آتشِ لبهایِ خود روحِ بهاران را ببخش
بر بارشِ گیسویِ خود ، شهدختِ شعرم را ببخش
این گرگ و میش مست از طلوعِ چشمانت گریست
شاید هوایِ دیدنت زخمه به باران میزند
این رهگذر بر تن کشید روحِ خدایِ مرده
شاید کسی در شرشرِ مویِ تو خیمه میزند
شاید کسی از تو فقط لبخندْ آرزو کند
شاید که باران بگذرد با من نمی مانی دگر ؟
بر گرگِ چشمانت هنوز عروسِ سایه هایِ مرگ
همبسترِ این واژه هاست ، من را نمیخواهی دگر ؟

نیما ولی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد