ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
جانا اگر شیدا شدی ، یارت نمی بیند چرا؟
مجنون آن لیلا شدی ، یارت نمیبیند چرا؟
بر موی او جان می دهی ، هم دین و ایمان می دهی
هرسه چه آسان می دهی ، یارت نمی بیند چرا؟
از چشم او مستی دگر ، جان بر کفش هستی دگر
با مهر او بستی دگر ، یارت نمی بیند چرا؟
دیوانهی رویش شدی ، آواره ی کویش شدی
تو های هر هویش شدی ، یارت نمی بیند چرا؟
تعبیر رویا می کنی ، با شعر نجوا میکنی
عشقت هویدا می کنی ، یارت نمی بیند چرا؟
دردا از این پروانگی ، حاشا از این مستانگی
بگذر از این دیوانگی ، یارت نمی بیند چرا؟
با اینکه تو رنجیده ای ، هی بی وفایی دیده ای
از خود دمی پرسیده ای ، یارت نمی بیند چرا؟
شکوه ز دوری تا به کی؟ صدسال نوری؟ تا به کی؟
رنج صبوری تا به کی؟ یارت نمی بیند چرا؟
ما را مرامی بود و بس ، حجت تمامی بود و بس
ختم کلامی بود و بس ، یارت نمی بیند چرا؟
علی کسرائی