یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جانا اگر شیدا شدی ، یارت نمی بیند چرا؟

جانا اگر شیدا شدی ، یارت نمی بیند چرا؟
مجنون آن لیلا شدی ، یارت نمی‌بیند چرا؟

بر موی او جان می دهی ، هم دین و ایمان می دهی
هرسه چه آسان می دهی ، یارت نمی بیند چرا؟

از چشم او مستی دگر ، جان بر کفش هستی دگر
با مهر او بستی دگر ، یارت نمی بیند چرا؟

دیوانه‌ی رویش شدی ، آواره ی کویش شدی
تو های هر هویش شدی ، یارت نمی بیند چرا؟

تعبیر رویا می کنی ، با شعر نجوا میکنی
عشقت هویدا می کنی ، یارت نمی بیند چرا؟

دردا از این پروانگی ، حاشا از این مستانگی
بگذر از این دیوانگی ، یارت نمی بیند چرا؟

با اینکه تو رنجیده ای ، هی بی وفایی دیده ای
از خود دمی پرسیده ای ، یارت نمی بیند چرا؟

شکوه ز دوری تا به کی؟ صدسال نوری؟ تا به کی؟
رنج صبوری تا به کی؟ یارت نمی بیند چرا؟

ما را مرامی بود و بس ، حجت تمامی بود و بس
ختم کلامی بود و بس ، یارت نمی بیند چرا؟


علی کسرائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد