یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به هم می‌خورد حالِ پنجره از

به هم می‌خورد
حالِ پنجره از
بادی که بوی گذشته می‌دهد...

تیک‌تاک تاک‌تیک تیک‌تاک تاک‌تیک...
کسی نیست در این اتاق
مغزِ ارتجاعیِ ساعت را
دوباره جا بیاندازد؟

چکّه چککه چکّه چکککه چکّه چککککه ...
کسی نیست به شیرآبِ مُردد بگوید
که دست از دهان خود بردارد
و حجمِ خونِ مرده‌اش را
در میان بی‌رنگی‌ها
اندازه بگیرد؟

تق تتق تق تتق تق تتق تق تتق تق ...
کسی نیست بر در و دیوار
دستی بکشد تا
جای قفل و سوراخ‌ها حس شود؟

ورق، هیچ، ورق، پوچ، ورق، هیچ، ورق، پوچ...
کسی نیست به تقویم بگوید
چند نسل تا
انقراضِ یخچال‌های شکم‌خالی
مانده است؟

آه
اعصابِ جنازه‌ام زیر تخت
دیگر نمی‌کشد
جاروی محترم
رفت و آمدهای تو
چقدر بر پُرزهای این فرشِ سرخ
تاثیر گذاشته است؟

یکی تلفن بردارد
ببخشید
بیسیم بردارد
و به فرماندهی بگوید
مهماتِ این خانه تمام است


آرمان پرناک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد