یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به آتش گفت

به آتش گفت
با خشم و غم و اندوه و حسرت گفت با آتش
چه میخواهی ؟
رهایم کن مرا بگذار
ز خشمت آب گشتم ، آب گشتم ، عاقبت گشتم
رهایم کن که خواب از چشم من بردی
مرا چون خاک بفسردی
رهایم کن...
بگفت آن شمع اینها را به آتش خشمگین گونه

به فکرش آتش اهریمن و دشمن بود
لیک دشمن در درونش بود
شمع را آن نخ که با جان دوستش می‌داشت می سوزاند...
ما همان شمعیم و نفس ما چو نخ در ماست
روح مان در شعله خشم و غم و اندوهی و حسرت آب خواهد گشت..

همایون نادری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد