ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دوست من
قامت این شهر ،
این عصر و جهان
از بی مهری ما خمیده گشته،
چشمانش بی فروغ،
ستاره ایست که به زیر افتاده
نه کشد آهی، نه می کند شکایتی
خانه اش
در همین نزدیکی هاست
میدانی
در این شهر خمیده
نه می شنوی آوازی
نه گلستانی
نه درختی
که در برگ و برش
شانه بسر لانه کند
نه سنگ فرشی
که بجوید پایت
نه رهگذری که
ز احوالت پرسد
نه وجودی که
مویه کند
نه نگاری که
ز سر عشق
به سراغت آید
نه معشوقی که
دست به بی وفائی ببرد
همه جیز غرق سکون است
سیاه چاله ای که
می بلعد همه چیز
من و تو در این شهر غریب
می بُریم
از همه کس
از همه چیز
کسی چه می داند
شاید،
در آنطرف این شهره خمیده
دهکده ای باشد
با اهالی عاشق
که بی نیازند
از همه کس از همه چیز
دکتر محمد گروکان