یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو را به آب دیده شستم

تو را به آب دیده شستم
یاد تو را به سپیدی صبح دادم از کف
به اشک جان دادمت غسل تمعید
دادمت تحفه باد و باران
آغوشم نگشت مخزن الاسرار چون تو
شوق چشمانت زیبا بود به جان دادنم
سردی دستانم را تو دادی خبر به عالم

سردی نگاهم را کشیدی به مستی جام
سراب ساختی سرخی لبانت را به شام
گرمای تن پوش بودنت را بلعیدی به جان
عطر و نگاه زیر پوش جانت را دادی به آه
بوسه ندادی به شبنم گلبرگ شمعدانی
بند رهایی سر دادی به کوچه باغ معبد سنگی
بت های ترس و اضطرابت فرو ریخت
پر کشید از بند بند انگشتان دستم
سایه آیینه انگشتانت نیست نقش جانم
مستانه می روی ای قاصدک سپید پوش
ای معبد سنگی نذرم ادا نشد نان و شرابم ده
آیینه و شمعدان می دهم پای پای نگاهت
قاصدک رویاهایم عروس شد و من
بکارت چال نگاهش را نبوسیدم
رفت و چشمان کم سویم بدرقه راهش نشد


حسین اصغرزاده سنگ سپید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد