یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بی تابی انگشتانم را پنهان می کنم

بی تابی انگشتانم را
پنهان می کنم
در آستین غرورم
تا نبیند ریزشم
به بوی خاک امیخته
نمی خواهم
برگ‌های نگاهش
که از کلمه‌ی فراموشی آب خورده
عبور کند
از گونه‌های زردم
سال‌هاست
در این دهلیز سرگردانی
روبروی درخت مرده‌ای
که تپش‌های غروب را
خونین‌تر جلوه می دهد
ایستاده‌ام
اما
نه صدایی
نه تابش آشنایی
و نه هیچ انعکاسی
از وزش آفتاب به ضمیر خلوتم
به کجا باید رفت
رد پایش را گم کرده‌ام
میان لحظه‌های یخ زده‌
حس می کنم
روحم لنگر انداخته
بر جسد مردی تنها
که‌ گیر کرده
بین دیوارهای اتاق


مرضیه شهرزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد