یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درون مایه هایم را هورتی می کشم بالا

درون مایه هایم را هورتی می کشم بالا
از اول یا که آخر یک نفس مثل یک لیوان شیر
آری شاید کرکس وار باشد شاید هم لاشخور وار
بلعیدن یا هضم کردن این همه لغات برایم سخت است
سر خطهای مشترک میان دفتر مشقت با دفتر مشقم عادیست
اسب سرکش رویایم را می کنم کمی تیمار ، زین می کنم
می تازم تند تند میان بندهای این حصار که انداخته ای
روی هوا می زنم چند شکار زرین چو باز
حمام استعاره می گیرم مثل آن زاغ روی دیوار
آجر چین می کنم ریسمان می اندازنم زیر ابروهایشان
ماله نمی کشم به بکارت حضور ذهن ، افکارت
حتی هر روز برایشان دستی هم تکان می دهم
از زیر این ماسک چند لا هم کشده بوسه ای می فرستم
در سکوت خلوت تنهای خواندن برگهای دفتر شعرم
به گستاخی ذهنم این کار تکراری هر روزم شده
از آن گوشه اتاق دوستی هوار می دهد فصل برگریزان گشته تمام
ولی نمی دانم چرا پشمهایم می ریزد هر روز ، روز به این بازی
گوی که انگار باید جوانه یا غنچه می داده بر روی
استعاره هایش از سر خرد است
یا تهی مغزی نمی دانم ولی برای من زیبا و دل نشین ند
باید که جنگید طلب روزی حلال را کرد فریاد در این بازی
پشت سر هم می آورم تاس ها را یک به یک
جفت شش هایم فقط برای نوشتن این چیزهاست در این بازی
کاش نوشتن هایم می شد روزی تمام
این جفت شش ها در حیات رنگیم بشوند جاری
یا که میان کشیدن نقشهایم ، لابه لای رنگها بزند جفت شش
یا که درون مایه تنهای دلم را دهد جفت شش


حسین اصغرزاده سنگ سپید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد