یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ما ز اشک آه باران ساختیم

ما ز اشک آه باران ساختیم
ما در این ویرانه آسان تاختیم

با نسیم صبح هم صحبت شدیم
در شب طوفان چراغ افراختیم

ما نبودیم ناخدای کشتی دریا شناس
زورق بشکسته خود رابه آب انداختیم


در می و پیمانهُ و ساغر گنه پنداشتیم
عاقبت حال خوش مستانه رانشناختیم

نیستیم اهل گِله بااین همه اماچه سود
ما برای پاک رفتن عمر خود را باختیم

در سر ما فکر خندیدن، از اول نبود
تلخ کامیمُ ونوای مرگ خود بنواختیم

آمدیم صدبار این منزل از نو ساختیم
باز هم صدبار در ویران خود پرداختیم

محمد بهرامی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد