ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از من مپرس چرا چون از عشق بپرس چرا را
افتاده است بر ین دل برده است صبر مارا
گویم به دل ز دستت پیوسته اشک ریزم
دل نیز به من بگوید بر گیر تو دیده ها را
از نازو عشوه یار دل گشته یار غمخوار
از بهر وصل یارش حاکم کند خدارا
دل جای مهر و قهر است هر دو سراغش اید
گر پر کنی ز مهری عمری کنی صفارا
عاشق همیشه در دل جز وصل یار چه دارد
با اه و ناله و اشک با دل کند مدارا
ما در جهان هستی هم شاد و هم غم هستیم
این شادی و غم است که هر جای برده مارا
بیدار همه بنالند از دیده انچه دیده است
گر دیده دیده است ان دل ناکند خطا را
قاسم بهزادپور