ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بر خیز و بیا که هم ریشه جهان برفت
در فکر تو هستم و اندیشه توان برفت
لاله به گل رسیدم نرگس به هر دمن
آن یار غم دیده من هم ز جان برفت
ام اس گرفته بود و از دست دیگران
غم در دل من نشاند او پرکشان برفت
جانم فدای او شود که هدیه می دهم
این جان فدای اوست از بینمان برفت
ازحزن و اندوهش آگاهم دلی مهربان
با من شفیق بود و او با کاروان برفت
من چشم در راه او هستم و ببینمش
ماه ایست که او از این کهکشان برفت
در کارگاه صنعت اندیشه خسته گشت
من در فنا گشتم و او با چسان برفت
مادام که من نمرده ام و عاشقی کنم
هرصبح و شام بیا اواز بام مان برفت
ازعشق اوست که جعفری زنده میشود
من خودسپیده گشته ام یارمان برفت
علی جعفری