یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در چاه نادانی دوباره سنگ افتاده

در چاه نادانی دوباره سنگ افتاده
بین تمام عاشقانت جنگ افتاده
ازبس‌که زیبایی درون عکس با ساحل
تصویر دریا آنطرف بی رنگ افتاده
وقتی که در آغوش لبخندی تصوّر کن
یک تکّه از جنس خدا در چنگ افتاده
در راه برگشتت به خانه کاش میدیدی
بعد از عبور تو خیابان منگ افتاده
از آخرین باری که نوشیدی شرابی را
در گوشه ای پیمانه ای دلتنگ افتاده
آنقدر زیبا میشنیدی از سر شوقش
زاغی به فکر خواندن آهنگ افتاده
حتی برای بردنت از روی ناچاری
دزدی به بام خانه ی سرهنگ افتاده
با اینهمه خوبی خدا را خوش نمیآید
کار تمنّای جوانی لنگ افتاده
هرگز نفهمیدم که آیا خواب میبینم؟
یا شیشه عمرم به دست سنگ افتاده؟


فرهاد دنیوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد