ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
صبح سحر بود، کسی حلقه زد
حلقه بر این، خانه فرسوده زد
خانه نبود هیچ کسی، جُز مرا
سایه به سایه شدیم ما وَرا
تا رُخ آن کَس شود آشکار
در گوشودم چه کسی پشت در
از من مسکین چه خواهد ز در
آب و غذایی طلب کرد مرا
گفت که من خسته و رنجیده ام
داغ فَراغ از همه کَس دیده ام
رفته به مطبخ، که نانی بَرَم
آب که هست، نان و غذایی بَرَم
رفته و برگشته و سرگشته سر
گیج شدم، مات شدم، پشت در
وقت سحر بود، نبود، هیچ کسی پشت در
ابراهیم معززیان