ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
لحظه ها مضطربند،ساعت از هجمه دیدار تو خوابش برده،
کوچه خلوت تر از
آنست که با هم باشیم.یک قدم مانده به صبر عمق چشمان تو افکار مرا در هم
ریخت.هر چه آتشکده در زیر زمین مدفون است گرمی دست تو شد،تونل گیج زمان
پرده ها را بر داشت،وقت پیدا شدنت بود انگار،در بهار ایهام. گوش کن کودک
عشق،تا نگردی در دام.آخرین نقشه تو شاید آن ساری ایچیان، عطر گل باز نکرد
پای غم را به میان.تکه های دل خود را تا که شد وصله زدم،دستم از واقعیت
خالی شد. هیچ کس ذهن مرا لمس نکرد،قصر پوشالی بود،زنده بودم گاهی،زندگی
عالی بود،ساعتم خوابش برد،تو اگر بیداری ،به فراموشی این لحظه در جا
زدنم،همه را مهمان کن.
هومن ایران زاده