یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در فرا دیدهای بی فردا

در فرا دیدهای بی فردا
بَر خوردیم به دیوارها
مُهر خوردیم در کف سلول
پشت پلک های کبود دعا

مغزها کیش
چشم ها مات
قلب ها پات
می پاشند
مشت مشت
دندان
برای کلاغان مغزخوار

رو سوی سایه ها
بر صحنه ی سیاه
گلبول خون شکفت
در شستشوی سپید
از گوش انتظار

بگو
در شطِ رنج
چرا ؟
از نو
نوشتی مرا

بگو
چند غروب مانده
.
.
.
تا
رقص
در حلقه ی طلوع سپیدار

فیروزه سمیعی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد