یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چشمم دو سه روزی به سرش خواب ندارد

چشمم دو سه روزی به سرش خواب ندارد
در دشت عجیبی است که مهتاب ندارد
این مزرع ماتم زده را نیک نظر کن
یک نقطه ی نور از تن شبتاب ندارد
دیدم که عروس وطن از غصه ی داماد
آتش به دل و سرمه و سرخاب ندارد
امروزه سر کودک من رسم نگیرد
تا سینه دگر سنت و آداب ندارد

محتاج کمی سرزنش از سمت مرادیم
چون خیمه دگر باعث و نصاب ندارد
پایان اراجیف وقیحانه ی شیخ است
حتی سخن از جعفر کذاب ندارد
از خواهش این سینه چه دارم که بگویم؟
کافر شده و عاصی و اعصاب ندارد
میخانه تماماً شده خالی ز مریدان
یا مسجد نو قبله و محراب ندارد
آشوب دل ما شده آغاز حقیقت
روشن که شود مسئله ارعاب ندارد
صیاد سعید است سخنهای پریشان
این مرغ تلف گشته که قصاب ندارد

سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد