ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشمم دو سه روزی به سرش خواب ندارد
در دشت عجیبی است که مهتاب ندارد
این مزرع ماتم زده را نیک نظر کن
یک نقطه ی نور از تن شبتاب ندارد
دیدم که عروس وطن از غصه ی داماد
آتش به دل و سرمه و سرخاب ندارد
امروزه سر کودک من رسم نگیرد
تا سینه دگر سنت و آداب ندارد
محتاج کمی سرزنش از سمت مرادیم
چون خیمه دگر باعث و نصاب ندارد
پایان اراجیف وقیحانه ی شیخ است
حتی سخن از جعفر کذاب ندارد
از خواهش این سینه چه دارم که بگویم؟
کافر شده و عاصی و اعصاب ندارد
میخانه تماماً شده خالی ز مریدان
یا مسجد نو قبله و محراب ندارد
آشوب دل ما شده آغاز حقیقت
روشن که شود مسئله ارعاب ندارد
صیاد سعید است سخنهای پریشان
این مرغ تلف گشته که قصاب ندارد
سعید آریا