یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این منم

این منم
به همین واضحی
واضح نیستم برای خودم

پلک می‌زنم آهسته و باز
باز می‌کنم دریچه‌ی چشم و چشم
نمی‌بیند
نمی‌خواهد که ببیند‌ و شاید
حق با اوست
عقل می‌سنجد و نسنجیده حکم می‌دهد
چرا!
عقل اگر دستم نگیرد و پا اگر نایستد
چشم چرا باید ببیند مرا؟!
و تو
چرا نشسته‌ای و می‌شنوی خزعبلات مرا؟!
و من
چرا به تو هی می‌گویم چرا؟!

عطیه هجرتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد