یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ذهنِ من

ذهنِ من
پر از شعرهای منتشر نشده ای است
که کم کم آنها را به روی کاغذ می آورم
و رویاهای صورتی من
همان آرزوهای کودکِ درونِ من هستند
که با سَر نخ بادکنک خیالم کم کم به آنها میرسم


نسترن دانش پژوه

تصور کن یک روز دفتر زندگی ام را باز کنم

تصور کن یک روز دفتر زندگی ام را باز کنم
و تو در یکی از صفحات آن باشی
در حیاط خانه مادربزرگ
روی تخت چوبی
نشسته باشی
طعم هندوانه شیرین تر شود
و با هم ببینیم
کاشی بازی هور و ماهی
در حوض آبی
کاجی
کاکتوس
شبدر
شمعدانی
در روز آفتابی
درخت سیب صدایمان کند
و راز سیب سرخ را به ما بگوید

نسترن دانش پژوه

ما ترانه باران را خواندیم

ما ترانه باران را خواندیم
و عاشق شدیم
دستهایمان به هم گره خورد
رقص برگهای طلایی را دیدیم
و با هم قدم زدیم
سایه های کشیده درختان زیر پاهایمان
و فانوس های روشن بالای سرمان
باران خیسمان کرد
و ما نفهمیدیم
پاییز جانم !!!

نسترن دانش پژوه