یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خروشی که در عمق دریا نشست،

خروشی که در عمق دریا نشست،
طنینِ تو بود، ای شکوه که شکست
تو فریاد مردان تاریخ ما،
که در موج پیچَد تا مرزها.
بلندیت، به کوه و به افسانه ماند،
صدای غرورت به عالم رساند.
نه افسون، نه نیرنگِ بادِ عدو،
تواند بگیرد ز تو نام و سو.

تو خورشید سرخی، برآمد ز خاک،
که دل بر جهان نسپرد از محاک.
ز خونِ شهیدان، تو رنگین شدی،
به خون دلو غیرت آیین شدی.
در آهنگِ هر موج، شمشیر هست،
به هر قطره‌ات، مهر ایران نشست.
اگر دشمنی نام دیگر نوشت،
ندانست با خاکِ دل، عهد و کِشت.

تورا این جواب است از نسل فارس
که نامش خلیج است،خلیج فارس

میلاددرویشیان

در سرمای گزنده، گویی یخ می‌بندد احساساتم

در سرمای گزنده، گویی یخ می‌بندد احساساتم
و انجماد در قلبم رخنه می‌کند
مانند قطرات باران که در هوا یخ می‌بندند
و بر زمین می‌بارند، سخت و سرد.
در این سکوت مطلق، زمزمه‌ی باد
تنها نواییست که به گوشم می‌رسد
نغمه‌ای غم‌انگیز، حامل خاطرات دور
از روزهایی که گرمای حضورت در کنارم بود.
شب از راه می‌رسد، تاریک و مهیب
مانند پرده‌ای سیاه که بر خورشید وجودم سایه می‌افکند
تنهایی در آغوشم می‌خزد
و بغضی سنگین بر سینه‌ام سنگینی می‌کند.
واژه‌ها در گلویم خفه می‌شوند
گویا دیگر توان بیان احساساتم را ندارم
فقط سکوت باقی می‌ماند
سکوت مطلق، سکوت زمستان، سکوت تنهایی.
اما در اعماق وجودم، امیدی کوچک روشن می‌شود
شاید در این تاریکی، ستاره‌ای بدرخشد
شاید در این سکوت، صدایی به گوشم برسد
شاید در این تنهایی، دستی به گرمی
دستم را بگیرد و دوباره طلوعی را نوید دهد.


میلاد درویشیان