یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

راز چشمانت چیست

راز چشمانت چیست
که قلبم دیکته میکند
ودستانم می نویسد

میتراپرنیان

پشت هر پنجره

پشت هر پنجره
شعریست به سوی تو
بگذار اتاق از نور لبریز شود
بگذار مهتاب شبانه به دیدارت بیاید
پنجره را باز کن
بگذار آفتاب بی هیچ واسطه ای تورا لمس کند
خورشید هرگز نمی خوابد


میتراپرنیان

در میانم گرفته ای با شاخه های احساس

در میانم گرفته ای با شاخه های احساس
تنگتر بر من بپیچ
اندوهت را به دریا بریز
وگرمایم را برتن عریانت بپوش
آنقدرگرم خواهی شد
که دوباره سبز شوی
وجوانه بزنی

میتراپرنیان

نگو غروب جمعه دلگیر است

نگو
غروب جمعه دلگیر است
تو
دلت گیر است


میتراپرنیان

گذشتم بی تو از روزها ، ماه ها ، سال ها

گذشتم بی تو
از روزها ، ماه ها ، سال ها
در تنهایی وانزوا
گذری از جاده های انتظار
در سرمای زمهریر
خاطراتی منجمد
توهمی از عشق
توهمی ساکن در گذرگاه صخره ای زمان
گذشتم بی تو از خارزار
از فصل های سرد انتظار
شاخه های شکسته امید
وسقوط قلب های ناامید
شکستن
شکستن
وشکستن
زخمی ست به یادگار
در قلبی که هنوز می تپد
وبا هر تپش تورا می خواند
تویی که هرگز نشنیدی او را
تویی که
سراب بودی
سراب


میتراپرنیان

پشت هر پنجره

پشت هر پنجره
شعریست به سوی تو
بگذار اتاق از نور لبریز شود
بگذار مهتاب شبانه به دیدارت بیاید
پنجره را باز کن
بگذار آفتاب بی هیچ واسطه ای تورا لمس کند
خورشید هرگز نمی خوابد

میتراپرنیان

در دستم مچاله است

در دستم مچاله است
داستان کوتاهی
که سطر سطرش
نام تو تکرار می شود
مشتم را باز می کنم
تو را باد می برد
وقصه به پایان می رسد.


میتراپرنیان

اندوهت را به دریا بریز
وگرمایم را بر تنت بپوشان
آنقدر گرم خواهی شد
که دوباره
جوانه بزنی وسبز شوی

میتراپرنیان