عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس.
"مولانا"
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
میترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی
مولانا
مجنون را میگفتند که: «از لیلی خوبترانند، بر تو بیاوریم؟»
او میگفت که: «آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم، لیلی صورت نیست.
لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن شراب مینوشم.
من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است. از شراب آگاه نیستید...»
فیه ما فیه
مولانا
تو چنین نبودی
تو چنین چرایی
چه کنی خصومت، چو از آن مایی
دل من ببردی
به کجا سپردی
نه جواب گویی، نه دهی رهایی
مولانا