ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی، وسوسهانگیز است.
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی، خوابانگیز است.
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفسهای بلند آتش
میبرد چشم خیالم را
تا بیابانهای دورترین خاطرهها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندمها
اهتزازی دارند
که در آن گلها با اخترها رازی دارند...
"منوچهر آتشی"
دوری
دور، دور
و من نمیتوانم
از چشمهای باکرهات برگی بردارم
و روی زخم کاری پهلویم بگذارم
سپیده که سر بزند
نخستین روز روزهای بی مرا،
آغاز خواهی کرد
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید،
به پروانهها خواهی اندیشید
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانهات...