یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

"از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست".

+می‌خواهم حکم کنم سرت را
ببرند، چه وصیت داری؟
- هیچ.
+ کسانت اینجا هستند،
پسرت را می‌خواهی ببینی؟ - نه.
+ زنت را چه؟ - نه.
+ مادرت؟ - نه.
+ چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گل‌محمد لبخندی زد.
+ از چه می‌خندی؟
گل محمد پلک‌ها را فرو بست و گفت:

"از پا افتادنِ مرد، دیدنی نیست".

محمود_دولت_آبادی

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد

عالم وقتی تو، هیچ بهانه ای برای حضور در ان نداشته باشی


محمود دولت آبادی

یک‌بار است زندگانی!

یک‌بار است زندگانی!

یک‌بار

همان یک‌بار

که نسیم صبح را به سینه فرو می‌دهیم،

همان یک بار

که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می‌نشانیم،

همان یک بار

که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم،

یک‌بار...

یک‌بار و نه بیشتر.

زندگانی یک‌بار است،

در هر فصل...

| محمود دولت آبادی |

بهت یک نصیحت می‌کنم؛

بهت یک نصیحت می‌کنم؛
شایدم یک وصیّت!

«آن چیست؟»

«روزشماری مکن! حتّی اگر فکر می‌ کنی در مهلکه افتاده ‌ای روزشماری مکن! حالا هم لحظه‌ شماری مکن!
شب نمی‌تواند تمام نشود...
طبیعت شب آن است که برود رو به صبح...
نمی‌تواند یک‌جا بماند.
مجبور است بگذرد...
اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظه‌ها کنی، خودت گذر لحظه‌ها را سنگین و سنگین‌تر می‌کنی؛
بگذار شب هم راه خودش را برود.»

محمود_دولت_آبادی

حق طلاق رو به همسرم دادم

حق طلاق رو به همسرم دادم
چون میدونستم وقتی زنی دلش باهات نباشه
نگه داشتنش ظلم به خودته

یک بار است زندگانی!

یک بار است زندگانی!
یک بار!
همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم،
همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم،
همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم،
یک بار!
یک بار و نه بیشتر.
زندگانی یک بار است، در هر فصل...

#محمود_دولت‌_آبادی

ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!

ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می‌گذاریم،
مدام همدیگر را می‌گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛
خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.

اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود.
تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی می‌بینیم دیگری سر گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.
وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم،
باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!