ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نمیدانم چرا این دل ز هجران شما خون است
نمیدانم چرا لیلی ز دوری تو مجنون است
نمیدانم ولی در باورم این گونه میگنجد
که هر کس عاشق تو شد یقین از خویش بیرون است
نمیداند کسی از خاطرات بی تو بودنها دلی در سینهام خفته که از داغ تو محزون است
برایت مینویسم تا بخوانی از غزلهایم
که سیلاب سرشکم در غمت چون رود جیحون است
بیا جامی بده ساقی مرا زان باده باقی
که چون مستان این وادی دلم دارالقریبون است
خدایی بودن و خدمت به خلق و دستگیریها
مکن غفلت که اندر مکتب این دهر قانون است
به بال معرفت تا عرش خواهی رفت مداحی
اگر پیراهنت در راه حق از خون گلگون است
محمدحسن مداحی
هر مهی را نتوان گفت که قرص قمر است
نه هر آن سنگ درخشانی عقیق و گوهر است
پیرو خط ولایت ز وفا باش که این
زهمه خط به خداوند تو نزدیکتر است
نزد خالق نبود شرط، سیاهی و سپید
متقی نزد خدا از همه محبوبتر است هرکه دارد به سرش شوق وصال رخ دوست
گو در این معرکه شرطش به خدا جان و سر است
حرص و آز و طمع و تهمت و غیبت به خدا
با خبر باش عزیزم که چو مار دو سر است از وفاداری و خدمت به همه خلق خدا هان مشو غافل عزیزم که ز اعمال سر است
معرفت کسب کن از علم و، ادب پیشه نما
با پر علم پریدن ز جهالت هنر است
بار کج هیچ به منزل نرسیده نرسد
راست کرداری و پاکی گل این باغ و بر است
عمر خود در طلب سیم و زر ارزان مفروش
صاحب خلق کریمانه شو این سیم و زر است
روزها از پی هم میگذرد عمر الا مداحی باورت نیست که عمر من و تو درگذر است
محمدحسن مداحی
گره افتاده در کار دل ای دوست
که انسانم خماری هدیه اوست
وگرنه ما کجا و دل خموری
به پای درد دل سنگ صبوری
کجا ما را تحمل داغ هجران
غم دوری آن پاکیزه دامان
به وقت رفتنش دل برد با خود
نمیدانم چهها کرد و چهها شد
یقینم هست بعد رفتن او
فقط من ماندم و گل گفتن او
دلم شد زاد و توشه در کنارش
به بند عاشقی شد اختیارش
محمدحسن مداحی
من تشنه نگاه توام یا امام عصر
عمری اسیر روی ماه توام یا امام عصر دلدادهای که به شوق زیارتت آقا
چونان گدا بر سر راه توام یا امام عصر دارم امید که از این در مرانیم
هرچند کلب پر گناه توام یا امام عصر
بر گونه مبارک شما خال هاشمیست
آقا فدای چشم سیاه توام یا امام عصر
بر سنگ فرش دلم رد پای توست
در سینه خادم قدمگاه توام یا امام عصر
محمدحسن مداحی
دل از هرکه بریدم عاقبت مخمور برگشتم چو مرغی بسمل و سرگشتهای مهجور برگشتم
به جمع عاشقانت لاف زن رفتم
ندیدم در میان جام می و انگور برگشتم مرا در حلقه گیسوی تو دل بود زندانی
از آن رو عاشقی دل خستهای رنجور برگشتم
،میان آن همه مردم نگاهت بود همراهم نه مجبور و نه رنجور، بلکه من مسرور برگشتم
نگاهت را مگیر از من تو ای سرو روان من
که بینندم رقیبانم که من مغرور برگشتم
محمدحسن مداحی
دیشب عجب حس تماشا گرفته بود
آن دم که او ذکر خدایا گرفته بود
شب بود و ظلمت شب و در دل امید او رنگی به رنگ آبی دریا گرفته بود
میرفت تا به خدا دستهای پرنیاز
از خاکیان جدا شده بالا گرفته بود
دارم امید به رنگ نیایش به هرم آه
زیرا دلم به سینه تولا گرفته بود
محمدحسن مداحی
وقتی صدای پای تو در خانهام نیست
انگار جز تو عاشقی دیوانهام نیست
ای کاشها را باید از دست طلب شست
تا که بداند جز شما دردانه ام نیست
مقیاس کردم بودنت را با نبودت
پنداشتم غیر از شما جانانهام نیست خواهم به دور شمع رویت
تا سحرگاه پروانه سان چرخم پر پروانهام نیست تثبیت کن در سینه من بودنت را
تاثیر غم های شما افسانه ام نیست
تقدیرها را میشود با تو عوض کرد
بار غم هجر تو که بر شانهام نیست؟
دیگر چه سودم بی شما این زندگانی
وقتی صدای پای تو در خانهام نیست
محمدحسن مداحی
هر چند گنه ز دامنم لبریز است
جرم و گنهم مثال تیغی تیز است
الماس بود امید من در عرصات
امید و رجا سلاح رستاخیز است
محمدحسن مداحی