یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عشق بی‌صدا می آید و

عشق بی‌صدا می آید و
در خانه‌ی دلت بی اجازه می‌نشیند ،
هر جوری که بخواهد سر و صدا می‌کند؛
مثل کودکی طبل به دست
می‌کوبد و می‌کوبد و رسوایت می‌کند ،

بی صدا می آید
بی صدا هم می‌رود

انگار که فقط می‌خواست
خانه خرابت کند ..


علیرضا تندیسه

من نه آنم که دل از دیدهء تو بَر بِکَنَم

من نه آنم که دل از دیدهء تو بَر بِکَنَم
من همان عاشقِ هر روزِ تو یارم ، بِنشین

بگذار خانه‌ء دل را به تو تقدیم کنم
ز غمِ فراق ، مُردن شده کارم ، بِنشین

نتوانم که بدونِ تو نفس تازه کنم
تو بیا تا که نفس هست، نگارم ، بِنشین


همه اندوخته‌ها را می‌سپارم بر باد
چون تو باشی همه چی هست کنارم ، بِنشین..

علیرضا تندیسه

درد مشو ، دوای من

درد مشو ، دوای من
            حبس مکن ، هوای من

دل مشکن ، قهر مکن
              این نبوَد ، رَوای من..


زخم مزن ، به جانِ من
             قند بگو ، زبانِ من

تلخ مشو ، نیش مزن
             زهر مکن ، جهانِ من..


علیرضا تندیسه

این هیـاهـوی زمـستـان،

این هیـاهـوی زمـستـان،
سخت گرمـای تـو را می‌طلبد ..
دلِ آشـفتـه‌ام از بیـمِ زمـستـان
زِ تپـش افتـاده‌ست..
خـانـه بی هُـرمِ حضـورت ، یـَخ شد
تـو بیـا ..
که فقـط با نـفَـسِ تـو
یـخ تنهـایی مـن می‌شکنَد
شـانه ام سرد شده ..
بیشتر از لرزهء هر بیـد ، تنـم می‌لرزد
تـو بیـا .. تا که به آغـوش ، آرام شوَم
تـو بیـا .. یک بـغـل سیـر ، مهمانم کن ..

علیرضا تندیسه

حواسم را کجا بردی؟

حواسم را کجا بردی؟
تو اِی زیبایِ بی رحمم
نگو رفتن ، که معذورم
زبانت را نمی فهمم

بمان جانا ، که من چیزی
به جز عشقت نمی خواهم
تویی پایان و تقدیرم
تویی قسمت ، تویی سهمم..


علیرضا تندیسه

به خاک اُفتاده‌ای اِی عشق

به خاک اُفتاده‌ای اِی عشق
پریشان خفته‌ای با درد،
گمان دارم که این آدم
بلایی بر سرت آورد

وجودت در دلِ ما بود
کنون در بند و زنجیری
در این زندانِ آدم ها
شبی آهسته میمیری..

علیرضا تندیسه

گفته بودی زِ غمت ، غمگینم

گفته بودی زِ غمت ، غمگینم
من تو را بُت ، به خدا می بینم

حال ، از دوریِ ما ، حالَت چیست؟
تو نگفتی‌ ، شهر ، بی من اَبریست..؟؟

پس کجا رفت دلت ، آخرِ کار ؟
به کجا بند شد این عاشقِ زار؟

دیگر از چشمِ من افتاد این عشق..
جز جدایی ، چه به من داد این عشق؟؟

من زمین خوردم از این درد ، ببین
شدم از خانه ی خود طَرد ، ببین

دیگر از من نکنی یاد ، برو
برو از این قفس، آزاد ، برو..


علیرضا تندیسه

خیالت در سَرم جاری ست

خیالت در سَرم جاری ست
نوشتن از تو اجباری ست..

زِ دردت مرده ام هر روز..
نفس، از روی ناچاری ست..

تو دوری، جانِ من، این غم
چه رسمی در وفاداری ست؟


ببخش این دردِ دل هایم
برایت مثلِ بیماری ست..


علیرضا تندیسه